خاندان
ميثم، فرزند يحيي با کنيه ابو سالم، از اصحاب و ياران امام علي، امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) زادگاهش سرزمين نهروان بوده است، ولي از دوران کودکي و نوجوانيِ او اطلاعاتي در دست نيست.
امام علي(عليه السلام) او را از زني از طايفه بني اسد خريد و آزاد کرد. آنگاه به او فرمود: اسمت چيست؟ گفت: ابو سالم. امام فرمود: «پيامبر(صلي الله عليه و آله) به من خبر داد که پدرت ـ در عجم ـ نام ميثم را بر تو نهاده است.»
ميثم گفت: «خدا، رسول خدا و اميرمؤمنان(عليهما السلام) راست گفتند، اسم من ميثم است.»
آنگاه امام فرمود: «اسمت را حفظ کن و کنيه خود را ابو سالم قرارده.»
او پس از آزادي، از خرمن علوم ولايت خوشه هاي فراوان دانش و فضيلت چيد، که مهمترين آنها، علم «بلايا و منايا»1 و تفسير قرآن بود.
ابن ابي الحديد در اين باره مي نويسد: «علي(عليه السلام) دانش هاي سرشاري به ميثم آموخت و امور سرّي را به او تعليم داد.»
ميثم تمّار، همچنان که خود در خدمت اهل بيت بود، دو تن از فرزندانش نيز از اصحاب اهل بيت(عليهم السلام) بودند. شعيب بن ميثم از اصحاب امام صادق(عليه السلام) و صالح بن ميثم از اصحاب امام باقر و صادق(عليهما السلام) است.
همدم علي(عليه السلام)
ميثم از نزديکان و ياران امير مؤمنان(عليه السلام) بود. او گاهي مناجاتهاي امام علي(عليه السلام) را در نخلستانهاي کوفه از نزديک مشاهده کرده است. ميثم در اين باره مي گويد: «شبي همراه امام علي(عليه السلام) از کوفه بيرون آمديم، ابتدا امام علي(عليه السلام) در مسجد جعفي چهار رکعت نماز خواند و با اين جملات به درگاه خدا به راز و نياز پرداخت: معبودا! چگونه تو را بخوانم با آنکه نافرمانيت کرده ام و چگونه نخوانمت با اينکه تو را مي شناسم و مهرت در دلم استوار است. دستي به سويت دراز کردم که پر از گناه است. چشمي که پر از اميد و... دعايش که تمام شد، سر به سجده گذاشت و 100 مرتبه «العفو» گفت و از مسجد بيرون آمد. من او را همراهي کردم. مقداري راه پيموديم، حضرت خطي روي زمين کشيد و فرمود: مبادا از اين خط عبور کني و رفت. من که ترسيدم دشمنان و معاندان، صدمه اي به امام بزنند. به دنبالش رفتم، ديدم سر را تا کمر، درون چاهي کرده و مناجات
مي کند. حضور مرا حسّ کرد و فرمود: کيستي؟ گفتم: ميثم. فرمود: مگر دستور ندادم، از خط بيرون نيايي؟ گفتم: بله، امّا دلم آرام نمي گرفت و بر جان شما ترسيدم. فرمود: از حرفهايم چيزي شنيدي؟! گفتم: نه. آنگاه شعري برايم سرود:
وَ في الصّدر لبانات *** إذا ضاق لها صدري
نَکتُّ الأرض بالکفّ *** و أبديتُ لَها سرّي
فمهما تنبت الأرض *** فذاک النَّبتُ من بذري
«در سينه ام اسراري است که چون سينه تنگ شود، زمين را با دست حفر مي کنم. راز خويش را بدان مي گويم. وقتي از زمين گياهي مي رويد، آن گياه حاصل بذرهاي من است.»
رازدان بزرگ
ميثم تمار، در پرتو شاگردي در محضر علي(عليه السلام)، به بعضي اسرار آگاه شد و گاهي از آينده خبر مي داد که در اينجا به بعضي از آن موارد اشاره مي کنيم:
1. اخبار از شهادت امام علي(عليه السلام)
امام رضا(عليه السلام) در حديثي که از پدرانش نقل کرده، چنين فرموده است: «روزي ميثم تمّار، خدمت امام علي(عليه السلام) رسيد و حضرت را در خواب ديد، با صداي بلند گفت: به خدا قسم ريشت را با خون سرت خضاب خواهند کرد. امام از خواب برخاست و گفت: ميثم وارد شو، ميثم وارد شد و دوباره جمله قبلي را تکرار کرد. امام فرمود: راست گفتي و تو به خدا قسم دست، پا و زبانت را خواهند بريد و درخت خرماي محلّه کناسه را خواهند بريد و چهار قسمت خواهند کرد و تو را به يکي از قسمتهايش، دار خواهند زد و به قسمت ديگر حجربن عدي و با قسمت ديگر محمدبن أکتم و با قسمت ديگر خالد بن مسعود را.»
ميثم گفت: چه کسي اين کار را خواهد کرد؟ فرمود: ناپاک زاده بني اميّه، عبيدالله بن زياد.
2. خبر شهادت حبيب
* روزي در کنار ميداني که بني اسد گرد مي آمدند، ميثم سوار بر اسب، با حبيب بن مظاهر که او نيز بر اسب سوار بود، برخورد کرد.
حبيب گفت: «من پير مردي را مي شناسم که جلو سرش مو ندارد و شکمش بزرگ است و در دارالرّزق خربزه مي فروشد،2 در راه دوستي خاندان پيامبر(صلي الله عليه و آله) به دار مي رود.»
ميثم در جواب گفت: «من هم مرد سرخ رويي مي شناسم که دو گيسوي بلند دارد. او براي ياري پسر دختر پيامبر از شهر بيرون مي رود و کشته مي شود و سرش را در کوچه و خيابان کوفه مي گردانند.»
اين دو، پس از گفتگو از هم جدا شدند. افرادي که صحبت آنها را شنيدند، آنان را متهم به دروغگويي و سحر کرده، گفتند: «ما هرگز از اين دو نفر دروغگوتر نديديم.» در همين لحظه رشيد هجري3 سررسيد و سراغ ميثم و حبيب را گرفت. جريان را گفتند، رشيد گفت: «خداوند ميثم را رحمت کند! فراموش کرد بگويد به کسي که سر حبيب را به کوفه مي آورد، 100 درهم بيشتر از ديگران جايزه مي دهند.»
3. اخبار غيبي از عاشوراي حسيني
* روزي ميثم، در ميان جمعي از مردم گفت:
«به خدا قسم، اين امّت فرزند پيامبر(صلي الله عليه و آله) را خواهند کشت، هنگامي که 10 روز از محرم گذشته باشد و دشمنان دين، اين روز را روز برکت خود قرار خواهند داد.»
مفسّر قرآن
* سالهايي که ميثم تمّار، در خدمت امام علي(عليه السلام) بود، علم تفسير را از وي فراگرفت. در سفري که در سال 60هـ.ق. به مکّه رفت، خدمت ابن عباس رسيد و گفت: «هر چه مي خواهي از تفسير قرآن بپرس; زيرا من تنزيل و تأويل قرآن را نزد اميرالمؤمنين(عليه السلام) فراگرفته ام.»
و سپس تفسير خود را به ابن عباس عرضه کرد و وي آن را نوشت. او سپس چگونگي شهادت خويش را به ابن عباس گفت. ابن عباس خيال کرد، که ميثم از ساحران و پيشگويان است، خواست تفسيرش را از بين ببرد، ميثم گفت: «نزد خودت نگه دار، اگر خبر شهادتم درست نبود، آن وقت آن را پاره کن.»
شيخ ابو عبدالله فاضل مقداد، در کتاب ارزشمند «کنزالقرآن في فقه القرآن» به مواردي از تفسير ميثم، اشاره و استدلال کرده است.
در انتظار شهادت
* امام علي(عليه السلام) در مقاطع مختلف خبر شهادت ميثم تمّار را به وي ياد آوري کرد.
روزي حضرت علي(عليه السلام) در جمع مردم و يارانش، به ميثم فرمود: «اي ميثم، پس از من تو را دستگير مي کنند و به دار مي آويزند. روز دوم از دهان و بيني ات خون مي آيد; بطوري که ريش تو رنگين شود و روز سوم، با ضربه اي شکمت را مي درند، تا جانت برآيد، در انتظار آن باش، جايگاه دار تو روبه روي منزل عمرو بن حريث خواهد بود و تو دهمين کسي هستي که بر دار خواهي رفت، چوبه دارت از همه کوتاهتر و به زمين نزديکتر خواهد بود. من نخلي که تو را بر آن به دار مي آويزند، به تو نشان مي دهم.»
و دو روز بعد نخل خرما را به او نشان داد.
* همچنين روزي ديگر امام علي(عليه السلام) به ميثم گفت: «چه مي کني وقتي زنازاده بني اميه تو را دعوت کند که از من بيزاري بجويي؟ ميثم گفت: اي اميرمؤمنان، به خدا سوگند از تو بيزاري نمي جويم. امام فرمود: تو را خواهند کشت و بر دار خواهي رفت. ميثم در جواب گفت: صبر مي کنم و اين گرفتاري در راه خدا، اندک است. امام فرمود: در اين صورت تو در درجه من هستي.»(2)
* ميثم پس از شهادت امام علي(عليه السلام) هر روز نزد درخت خرمايي که قرار بود بر آن دار زده شود، مي رفت و خطاب به نخل خرما مي گفت: مبارک درختي هستي که براي من آفريده شدي، او زير آن را جارو مي کرد و در آنجا نماز مي خواند.
* او همچنين نزد عمرو بن حريث مي رفت و مي گفت: من همسايه تو خواهم شد، برايم همسايه خوبي باش. عمرو بن حريث منظورش را نمي دانست و مي گفت: «مي خواهي منزل ابن مسعود را بخري؟!».
سفر مکّه
* ميثم تمّار در سال 60هـ.ق. همان سالي که امام حسين(عليه السلام) قصد کوفه کرد، براي زيارت خانه خدا به مکّه رفت. روزي خدمت امّ سلمه رسيد. امّ سلمه اسم او را پرسيد. گفت: ميثم هستم. امّ سلمه گفت: «به خدا قسم بسيار شنيدم که رسول خدا تو را در نيمه هاي شب ياد مي کرد، همچنين درباره تو، به علي(عليه السلام) سفارش مي کرد.»
در اين هنگام ميثم از احوال امام حسين(عليه السلام) پرسيد. امّ سلمه گفت: «به يکي از باغ هاي خود رفته است.» ميثم گفت: «هنگامي که برگشت، سلام مرا به او برسان و بگو به همين زودي نزد خداوند، همديگر را ملاقات خواهيم کرد.»
سپس امّ سلمه عطري آورد تا ميثم محاسن خود را معطّر کند. ميثم پس از معطّر کردن گفت: «تو ريش مرا خوشبو کردي، امّا به همين زودي در راه محبت اهل بيت(عليهم السلام) به خون خضاب خواهد شد. سپس امّ سلمه فرمود: امام حسين(عليه السلام) بسيار تو را ياد مي کند.»
ميثم گفت: «من نيز هميشه او را به ياد دارم، اکنون براي امري در شتابم و نمي توانم براي ديدنش صبر کنم.»
ميثم پس از زيارت خانه خدا، آهنگ کوفه کرد. امّا اوضاع کوفه متشنّج بود. مسلم و هاني توسط عبيدالله به شهادت رسيدند. عبيدالله ترسيد اگر ميثم تمّار پا به کوفه بگذارد، مردم را پيرامون خود جمع کند، لذا دستور داد او را پيش از ورود به کوفه دستگير کنند. افراد سپاه عبيدالله، در قادسيّه، ميثم را بازداشت کرده، نزد عبيدالله بردند. بعضي از نزديکان، به ميثم اشاره کرده و به عبيدالله گفتند: اين مرد نزد علي(عليه السلام) از همه عزيزتر بود. عبيدالله گفت: واي بر شما، علي اين عجمي را اين قدر گرامي مي داشت؟! سپس گفت: تو ميثمي؟! ميثم گفت: بله. عبيدالله گفت: پروردگارت کجاست؟! ميثم گفت: در کمين ستمگران و تو يکي از ستمگراني. عبيدالله گفت: از ابو تراب بيزاري جوي. ميثم فرمود: ابو تراب را نمي شناسم. عبيدالله بار ديگر گفت: از علي بن ابي طالب بيزاري بجو. ميثم در پاسخ گفت: اجابت نمي کنم. عبيدالله گفت: «به خدا قسم دو دست و پايت را قطع مي کنم و تو را به صليب مي کشم.»
ميثم در جواب گفت: اين روز را مولايم به من خبر داده است. عبيدالله پرسيد: مولايت ديگر چه گفت. ميثم پاسخ داد:
«فرمود: دست و پا و زبانت را خواهند بريد و تو را به صليب خواهند کشيد.»
عبيدالله پرسيد: مولايت نگفت توسّط چه کسي؟ ميثم پاسخ داد: آري، گفت توسّط زنازاده بني اميّه، عبيدالله بن زياد! عبيدالله به شدّت عصباني و ناراحت شد و در پاسخ ميثم گفت: «دست وپايت را مي برم و زبانت را وا مي نهم تادروغ گوييِ مولايت ثابت شود!»
ميثم گفت: «مولاي من دروغ نگفته و هر چه گفته از پيامبر و او از جبرئيل و او از خدا شنيده است. چگونه مي تواني با آنها مخالفت کني؟ من اوّلين کسي هستم که در عصر اسلام، لجام بر دهنم خواهند زد.»
* عبيدالله دستور داد، ميثم را همراه مختار به زندان انداختند. در زندان ميثم به مختار گفت: تو آزاد خواهي شد و براي خونخواهي امام حسين(عليه السلام) قيام خواهي کرد و همين مرد(عبيدالله) را خواهي کشت.
شهادت بر فراز دار
عبيدالله، همانطور که گفته بود، دستور داد دست و پاي او را قطع کرده، دارش زدند. ولي ميثم، اين فدايي ولايت، روي دار هم از آرمانهايش دست بر نداشت و شروع به خواندن احاديث فضايل اهل بيت(عليهم السلام) کرد و مي گفت: «اي مردم، هرکس مي خواهد، احاديث امام علي(عليه السلام) را بشنود، نزد من بيايد.»
مردم دور او را گرفتند و به حرفهاي او گوش مي دادند. به ابن زياد خبر دادند که ميثم تمّار روي دار، بني اميّه را رسوا کرد، مأموري فرستاد تا زبانش را ببرند.4 مأمور نزد ميثم آمد و گفت: «زبانت را در بياور تا به دستور امير قطع کنم» ميثم جواب داد: مگر عبيدالله گمان نمي کرد، مولايم دروغ مي گويد؟ اين هم زبانم و زبانش را درآورد. مأمور با کمال بي رحمي زبانش را قطع کرد و صورت ميثم از خون خضاب شد.
سرانجام در سومين روزي که ميثم بالاي دار بود، ملعوني با خنجر شکمش را دريد و او جان به جان آفرين تسليم کرد. ميثم به ديدار مولايش نايل گشت و سرانجام ميثم 10 روز قبل از ورود امام حسين(عليه السلام) به عراق(کربلا) 22 ذي الحجه 60 هـ.ق. به شهادت رسيد.
پس از شهادت ميثم، عبيدالله اجازه نداد، جنازه اش را از دار پايين آورده، دفن کنند ـ شايد براي عبرت ديگران ـ .
هفت نفر از صنف خرما فروشان کوفه تصميم گرفتند جنازه ميثم را دفن کنند. شب هنگام عده اي از آنان پاسبان ها را مشغول کردند و عده اي ديگر جنازه را ربودند و در کنار نهر آبي در ميان قبيله مراد دفن کردند.5 فرداي آن روز عبيدالله که مي ترسيد مزار ميثم محل تجمّع شيعيان شود، عده اي را مأمور کرد جنازه را پيدا کنند ولي هرچه گشتند پيدا نکردند.
مرقد و آستانه ميثم تمّار
مقبره ميثم تمّار تا قرن چهارم هجري به صورت حرم کوچکي وجود داشت. در قرن چهارم عضدالدوله ديلمي، گنبد مجللي بر قبر ميثم بنا کرد. در قرن سيزده هجري قمري، شيخ ملاّ علي فرزند ميرزا خليل نجفي آل خليلي (1226ـ 1297هـ . ق.) دومين عمارت را ساخت. سيد عطاءالله رومي (1321م) از مجتهدين بزرگ نجف اشرف، حرم مجلّل و گنبد بزرگي براي ميثم بنا کرده، صحني در کنار آن تأسيس نمود.
در سال 1382هـ.ق. تمام عمارت خراب گشت و توسط حاج محمّد رشاد، حرم باشکوه و زيبايي بنا گرديد.
کرامات
از ميثم تمار کرامات زيادي ديده شده که به يک نمونه اشاره مي شود:
آيت الله دستغيب نقل مي کند:
«در سال (1388هـ.ق.) هنگام تشرّف به عتبات عاليات، در نجف اشرف، روزي همراه آقاي سيد احمد نجفي خراساني به زيارت مرقد جناب ميثم مشرف شديم، در آنجا خادمي بود که خيلي به ما محبت مي کرد و چاي مي آورد. مبلغي پول به او داديم، قبول نکرد و گفت: حق خدمت را خود جناب ميثم به من مي رساند چند سال است که در اينجا خدمتکار قبر شريف ميثم هستم هر از چندي در خواب گوشه اي از زمين مخروبه کوفه را به من نشان مي دهد و من آنجا را حفر مي کنم، سکه اي مي يابم آن را مي فروشم و تا مدتي با فروش آن زندگي مي کنم. يکي از همان سکه هايي که پيدا کرده بود، به ما نشان داد. مشاهده کرديم سکه سبز رنگ و از ريال ايراني کوچکتر بود و به خط کوفي کلمه توحيد بر آن نقش بسته بود.»
پي نوشت ها:
1. علمي که دارنده آن از بلاها و اخبار آينده خبر مي دهد.
2. يکي از شغلهاي ميثم تمار.
3. از اصحاب و ياران با وفاي امام علي(عليه السلام) .
4. در بعضي نقلها آمده است که عبيدالله دستور داد لجام بر دهنش زدند (کشي، ج1، ص295. منتهي الآمال، ج1، ص404)
5. بنا به قولي آب بر روي جنازه جاري کردند تا ديده نشود.
منبع: ره توشه عتبات عاليات؛ جمعي از نويسندگان
.