مأمون از مرو به سرخس و از سرخس به طوس ميآيد تا از آن جا عازم بغداد شود، ولي مدتي در طوس درنگ ميكند.طبري مينويسد:
«مأمون مدتي در كنار قبر پدرش هارون درنگ كرد و پس از آن، علي بن موسي انگور بسيار خورد و ناگهان درگذشت!»
طبري كه تنها هنرش گردآوري نقل هاست و معمولاً از تجزيه و تحليل مسائل ناتوان است، با بينشي نامهربانانه به تاريخ زندگي امامان شيعه مينگرد، چنان كه در همين عبارت كوتاه، اگر فردي كمترين آگاهي سياسي داشته باشد با خواندن آن، از سادهانديشي يا غرضورزي او شگفتزده ميشود.
آيا به راستي مأمون، آن قدر پدر دوست است كه در آن شرايط بحراني، كنار قبر او اتراق كند يا ميخواهد از استخوان هاي پوسيده پدر قدرت طلبد و از نفس هاي پر بركت او، پشتوانه معنوي جويد تا به بغداد سفر كند و آشوب ها را بخواباند! در همين ايام، علي بن موسي الرضا(ع)، آن مرد الهي كه همه عالمان و متكلمان زمانش را مغلوب ساخته و زاهدترين، حكيمترين و موجهترين چهره عصرش شناخته ميشود، چون كودكي ناآگاه يا مردي پرخور، در خوردن انگور زيادهروي ميكند! شگفتتر اين كه بدين سبب، ناگهان بدرود حيات ميگويد!
خواننده اين عبارت، نميداند كه به ثبت رسيدن اينگونه تعبيرها در تاريخ، نتيجه اوج سياست بازي مأمون است يا معلول بيمهري و غرضورزي مورخاني كه پاك شمردن دامان مأمون برايشان اهميت بيشتري از بيان واقعيت داشته است. البته ميتواند هر دو باشد.
طبري در ادامه اين نقل مينويسد: «مأمون پس از رحلت علي بن موسي در نامهاي به حسن بن سهل، به شدت از رحلت امام اظهار غم و اندوه كرد و به عباسيان و موالي و اهل بغداد نامه نوشت و آنان را از وفات آن حضرت مطلع ساخت!»
در اين جملات به ظاهر نامربوط و گسسته، ارتباطي وثيق با اهداف مأمون ديده ميشود، زيرا او قبل از عزيمت به بغداد، سعي ميكند تا شورشيان عباسي و آشوبگران بغدادي را تسكين خاطر دهد و جالبتر اين كه از بخت خوش خليفه! حسن بن سهل ـ اين عنصر بانفوذ كه شايد قتل برادرش را هنوز كار مأمون بداند و درصدد انتقام باشد ـ در همين سال به بيماري جنون مبتلا ميشود و او را به زنجير ميكشند. بدين سان زمينه از هر جهت براي عزيمت مأمون به بغداد و خواباندن آشوب ها هموار ميشود.
شهادت علي بن موسي عليهالسلام
وقتی موسی بن جعفر (ع) پس از زندان هاي طولاني و شكنجههاي مداوم در زندان به شهادت ميرسد و با اين حال، هارون سعي ميكند، شهادت آن گرامي را، مرگي طبيعي جلوه دهد! بديهي است كه مأمون نيز از اين تلاش دريغ نكند.
اين است كه برخي وفات امام را به خوردن انگور و گروهي به مرگ طبيعي و دستهاي به بدخواهي و دسيسه عباسيان نسبت دادهاند و جمعي هم چون شيعه، شخص مأمون را عامل مسموميت و شهادت آن گرامي دانستهاند.
از نظريه اول كه سخيفترين نظريه است و سعي دارد علاوه بر پوشاندن جنايت مأمون، وجهه معنوي امام را نيز مخدوش سازد، بايد كريمانه گذشت، زيرا نسبت چنان امري به امام كه خود حكيم و خردمند و زاهد است و به ديگران دستورالعمل هاي بهداشتي ميدهد، جز از سر عداوت و غرضورزي و يا ناآگاهي نميتواند باشد.
مگر اين امام نيست كه در «رساله ذهبيه» به مأمون مينويسد: «اي مأمون! جسد به منزله زميني است كه آباداني آن به مراقبت بسيار نيازمند است. اگر بيش از اندازه به آن آب برسد محصولش فاسد خواهد شد و اگر آب به آن نرسد از تشنگي خواهد مرد... بايد نيك بينديشي و بنگري كه چه چيزي با طبيعت تو سازگار است و آن را نيرومند ميسازد و چه چيزي زيانآور است و سلامت تو را به خطر خواهد انداخت. پس اندازهگيري در خوراك را همواره در نظر داشته باش... پيش از آن كه كاملاً سير شوي از خوردن دست بردار كه به صلاح جسم و سلامتي توست و سبب رشد عقلاني تو خواهد بود.»
آيا ممكن است امام با اين دانستهها و معارف و با آن شخصيت معنوي و الهي، در نتيجه بيمبالاتي در خوردن، زمينه مرگ خويش را فراهم كند!؟
در ميان نويسندگان و تاريخنگاران برخي مانند ابن جوزي، احمد امين، يعقوبي و... بر اين عقيدهاند كه امام به كسالتي مبتلا شد و به مرگ طبيعي، در طوس درگذشت و مسموميتي در كار نبوده است.
ابن جوزي مينويسد: «بعضي بر اين باورند كه مأمون، علي بن موسي الرضا(ع) را مسموم ساخته است، ولي اين ديدگاه پذيرفته نيست، زيرا خليفه از درگذشت امام به شدت نگران شد و چندين روز گرد خوردني ها و نوشيدني ها و لذت هاي گوناگون نرفت، حتي هنگام ورود به بغداد با لباس سبز وارد شد، در حالي كه حدود يك سال از ماجراي رحلت حضرت ميگذشت. وفات امام در اثر كسالتي بود كه در طوس بر آن جناب عارض شد.»
احمد امين چنين مينويسد: «به گمان من عبدالله مأمون در كارش خلوص داشت، لكن مقدر چنين بود كه حضرت در اثر كسالت سه روزه در گذرد.»
آنگاه وي ميافزايد: «گرچه مورخان شيعه ادعا كردهاند كه مأمون به دليل نارضايتي از نتايج ولايتعهدي، حضرت را مسموم ساخت، ولي با توجه به تأثر شديد خليفه بعيد است كه او چنين اقدامي كرده باشد. علاوه بر اين كه مأمون هنگام ورود به بغداد، همچنان لباس سبز را كه شعار علويان بود بر تن داشت و از نيروهاي نظامي و درباريان نيز خواسته بود تا چنين كنند؛ هر چند پس از مدتي چون عباسيان را از اين شيوه ناراضي يافت آن را تغيير داد. به هر حال با توجه به چنين قراين و شواهدي اگر امام مسموم هم شده باشد، شخصي غير از مأمون آن را مرتكب شده است.»
يعقوبي نيز ضمن شمارش و بررسي حوادث سال 203 ه. ق مينويسد: «علي بن موسي بن جعفر در قريهاي كه به آن نوقان ميگفتند درگذشت و بيماري وي بيش از سه روز به طول نينجاميد.»
سادهانديشي و جمود از مورخاني كه قرنها قبل ميزيستهاند دور از انتظار نيست، ولي از نويسندهاي چون احمد امين كه در روزگار خودش گريه استعمار را بر غارت مستعمرات ديده است، شگفتا! كه اقدامات فريبكارانه و اندوه سياسي مأمون را ملاك داوري و تحليل تاريخ قرار داده است!
به هر حال، با درنگ در آثار عالماني كه به عصر ائمه(ع) نزديك بودهاند و نيز با توجه به روايات گوناگوني كه به بعضي از آنها اشاره خواهيم داشت، اين نظريه نميتواند مستند و قابل قبول باشد. بنابراين، آنچه ميان حديثشناسان و تاريخنگاران از اتقان و استحكام برخوردار است و روايات نيز بر آن گواهي ميدهد، اين است كه شهادت حضرت رضا(ع) به وسيله انگور يا انار مسموم بوده است.
احمد امين پس از اين كه در مورد حضرت، مرگ طبيعي را ميپذيرد، مينويسد: «بنابر قراين و شواهد، اگر حضرت را مسموم كرده باشند، به وسيله فرد يا افرادي غير از مأمون صورت گرفته است.»
يكي ديگر از نويسندگان در گزارش سفر خليفه از مرو به بغداد مينويسد: «مأمون از مرو به سرخس آمد و در آن جا قتل فضل، اتفاق افتاد و قراين نشان ميدهد كه تدبير آن با خليفه بوده است، زيرا فضل به خليفه خيانت كرد و منشأ دشمني ميان او و عباسيان شد و او ميدانست تا فضل زنده است امكان ارتباط ميان آنها ميسر نيست. بدين جهت او را كشت و سرهاي بريده چهار تن را كه به قتل فضل متهم كرده بودند، براي برادرش حسن بن سهل فرستاد و به وي تسليت گفت و چون روز عيد فطر عازم بغداد شد، در طوس حادثه ديگري رخ داد و علي بن موسي الرضا وفات كرد و خليفه را متهم كردند كه عامل قتل اوست.»
آنگاه اين نويسنده ادامه ميدهد: «بعيد نيست كه عدهاي از عباسيان هوادار مأمون به دليل اين كه از تيرگي ميان او و عباسيان رنج ميبردهاند و منشأ اختلاف را ولايتعهدي حضرت رضا(ع) ميدانستهاند كمر به قتل امام بستهاند، تا بدين وسيله زمينه آشتي ميان آنان را فراهم كنند. از اين رو، خليفه رساله معروف خود را به عباسيان بغداد نوشت و درباره مسأله خلافت به آنان اطمينان داد.»
اين نظريه گواه و سند تاريخي ندارد جز آنچه از كلام اربلي به دست ميآيد و آن نيز ابهام دارد. تنها نقطه روشني كه در اين ديدگاه ديده ميشود، اين است كه تا اندازهاي به واقعيت مسائل سياسي نزديك شده است و احتمال شهادت را، احتمال قابل قبول شناخته است.
مأمون، عامل اصلي
با توجه به آنچه گذشت، اين نظريه تقويت ميشود كه حضرت رضا(ع) به مرگ طبيعي از دنيا نرفته و عامل اصلي شهادت آن حضرت، شخص خليفه بوده است.
علامه مجلسي مينويسد: «حق همان است كه صدق و مفيد رحمهم الله اظهار داشته و بزرگان بدان باور دارند كه حضرت رضا(ع) به وسيله سم مأمون ـ كه نفرين خدا بر او و ديگر غاصبان و ستمگران باد ـ شهيد شده است.»
علامه سيدمحسن امين پس از نقل ديدگاه هاي مختلف در مورد شهادت حضرت مينويسد: «نظر من اين است كه هر چند امام هنگام ورود به طوس، كسالتي داشتند، ولي خليفه از اين فرصت بهره جسته و امام را مسموم ساخته است. چه اين كه خليفه با انعكاس خبر ولايتعهدي در بغداد و بيعت بغداديان با ابراهيم بن مهدي، دريافت كه حكومت در شرايط خاصي قرار گرفته و با وجود فضل بن سهل و نيز حضرت رضا(ع) اميدي به بهبودي اوضاع نيست. از اين رو، فضل را كشت و پس از گذشت زماني، امام را مسموم كرد و اگر فرض كنيم در امر بيعت با امام حسن نيت داشته است، اما حفظ حكومت و سلطنت كه چه بسا صاحبان آن در اين راه دست به كشتن نزديكان خود نيز زدهاند، مأمون را واداشت تا به كشتن آن بزرگوار اقدام كند.»
يكي از قراين مهم اين حقيقت كه شهادت امام به دست مأمون بوده، اين است كه در همان روز شهادت، مردم اجتماع كرده و همگان بر اين عقيده بودند كه خليفه، حضرت را مسموم ساخته است.
اهميت اين امر از آن روست كه مردم حاضر در محيط زندگي امام، بيش از ديگران موقعيت و شرايط سياسي امام و مأمون را درك ميكردند.
عبدالله بن موسي در نامهاي كه آن روز به مأمون نگاشت، به اين اقدام خليفه تصريح كرده، او را عامل قتل معرفي ميكند.
از اباصلت هروي نيز سؤال شد: چگونه مأمون به قتل امام رضا(ع) تن داد، با اين كه وي را احترام ميكرد و او را وليعهد پس از خود قرار داد؟
اباصلت ضمن تأييد قتل امام رضا(ع) به دست شخص خليفه اظهارداشت: «اگر خليفه، امام را احترام و اكرام ميكرد، از آن جهت بود كه به برتري امام آگاه و معترف بود و اگر ولايتعهدي را به او تفويض كرد، براي آن بود تا با اين عمل وانمود كند كه حضرت دنياطلب است، در نتيجه از توجه مردم به حضرت كاسته شود؛ هر چند چنين نشد، بلكه با تشكيل محافل علمي، چهره امام و شخصيت علمي او بر همگان روشن شد و روز به روز از موقعيت خليفه كاسته شد، تا جايي كه دوست و دشمن امام را شايسته خلافت ميدانست. اين امر بر خليفه گران آمد و بر كينه و حسادت او نسبت به حضرت افزود. به ناچار حيلهاي انديشيد و امام را مسموم ساخت و به شهادت رساند.»
شهادت امام به وسيله مأمون، مظلوميتي بود كه به تاريخ شيعه و اهل بيت(ع) افزوده شد و بيت ديگري بود كه بر قصيده شاعران آزاده و حقيقت طلب افزوده شد و در ادبيات حماسي انعكاس يافت.
علاوه بر اين، در مصادر تاريخي سخن از قيام هايي به ميان آمده است كه در پي شهادت حضرت و به عنوان خونخواهي بر پا شده است.
احمد بن موسي، برادر امام با همراهي حدود سه هزار تن و به نقل ديگر، دوازده هزار تن، براي خونخواهي حضرت بغداد را ترك گفت و در شيراز با فرماندار منتخب حكومت عباسي درگير شد و در همين جريان او و برادرش محمد عابد در آن ديار به شهادت رسيدند.
شهادت امام از ديدگاه روايات
در لابهلاي روايات كه از مهمترين منابع و مستندات تاريخي به شمار ميآيند، نكاتي بسيار درباره شهادت امام رضا(ع) وارد شده است. اين روايات را به سه دسته ميتوان تقسيم كرد:
1) رواياتي كه از زبان پيامبر(ص) و ائمه(ع) وارد شده است.
2) رواياتي كه از شخص امام رضا(ع) رسيده است.
3) رواياتي كه شاهدان و گواهان موثق از جزئيات و چگونگي شهادت امام، گزارش دادهاند.
* ابوبصير از امام صادق(ع) نقل ميكند كه فرمود: پدرم امام باقر روزي جابربن عبدالله انصاري را خواست و به او فرمود: «يا جابر اخبرني عن اللوح الذي رأيته في يد امي فاطمه.»
اي جابر! از آن لوح كه در دست مادرم فاطمه ديدهاي، برايم سخن بگو.
جابر گفت: براي تبريك ولادت حسين بن علي(ع) به حضور مادرت فاطمه(س) شرفياب شدم. در دست وي لوح سبزي ديدم كه گويي از زمرد بود. درباره آن لوح از فاطمه(س) سؤال كردم؛ در پاسخ من فرمود: هديه خداوندي است به پدرم كه در آن نام پدرم، همسرم، فرزندان و امامان نسل من آمده است. پدرم نيز آن را به من داده است تا مرا مژده بخشد. در بخشي از لوح كه به هشتمين امام(ع) مربوط است چنين آمده است: «يقتله عفريت مستكبر»؛ او را عفريتي خودخواه و قدرت طلب خواهد كشت.
* طريحي در ماده «حفد» حديثي از پيامبر اكرم(ص) نقل ميكند كه حضرت فرمود: «تقتل حفدتي بارض خراسان.»
فرزندي از فرزندانم در زمين خراسان كشته خواهد شد.
* در روايتي از امام صادق(ع) آمده است: مردي از نسل فرزندم موسي به دنيا خواهد آمد كه به خراسان رفته و در آن جا مسموم ميشود و به شهادت ميرسد.
* در روايتي از امام رضا(ع) چنين آمده است: به خدا سوگند هيچ يك از ما نيست جز اين كه به شهادت رسيده است.
به ايشان گفته شد: شما را چه كسي خواهد كشت؟
امام فرمود: بدترين مردم زمانم، مرا با سم ميكشد.
در سخناني كه ميان امام و مأمون پيش از ولايتعهدي گذشت، از جمله دلايل امام براي نپذيرفتن ولايتعهدي اين بود كه: «پدرم از پدر و اجداد گرامياش نقل كرده است كه جدم رسول خدا(ص) درباره من فرمود: من قبل از تو (اي مأمون) به وسيله سم و مظلومانه به شهادت خواهم رسيد و اگر اجازه داشتم ميگفتم كه كشنده من كيست.»
آخرين موردي كه امام از خصوصيات شهادت خود سخن گفته، اندك زماني قبل از ارتحال بوده است كه حقايقي را به دو تن از محرمان راز: «اباصلت هروي» و «هرثمه بن اعين» بيان داشته و از جمله فرموده است: «اينك هنگام بازگشت من به سوي خدا فرا رسيده و زمان آن است كه به جدم رسول خدا(ص) و پدرانم بپيوندم. طومار زندگيم به انجام رسيده است. اين طاغي (مأمون) تصميم گرفته است تا با انگور و انار مسموم مرا به قتل رساند.»
ابونواس ضمن قصيدهاش سروده است:
باؤا بقتل الرضا من بعد بيعته عصابه شقيت من بعد ماسعدوا و معشر هلكوا من بعد ماسلموا
و ابصروا بعضهم من رشدهم و عموا و معشر هلكوا من بعد ماسلموا و معشر هلكوا من بعد ماسلموا
برخي از آنها پس از بيعت با حضرت رضا(ع) به كشتن وي شتاب كردند و بعد از بصيرت و آگاهي كوردل شدند. آن گروهي كه پس از خوشبختي به تيرهبختي گراييد! آن جماعتي كه پس از سلامتي و نجات، نابود گرديد!
دعبل، نيز اين مرثيه گران را در اشعار خويش چنين بازتاب داده است:
الا مالعين بالدموع استهلت علي من بكته الارض و استرجعت له و قد اعولت تبكي السماء لفقده فنحن عليه اليوم اجدر بالبكاء رزئنا رضي الله سبط نبينا و ما خير دنيا بعد آل محمد الا لا تباليها اذا ما اضمحلت
ولو نفرت ماء الشؤون لقلت رؤوس الجبال الشامخات و ذلت و انجمها ناحت عليه وكلت لمرزئه عزت علينا و جلت فاخلفت الدنيا له و تولت الا لا تباليها اذا ما اضمحلت الا لا تباليها اذا ما اضمحلت
چه شده است كه ديدگان، نرم نرم ميبارند و می گريند، در حالي كه اگر آب ديده تمام شود و چشمان بخشكند، باز هم كم است.
در مصيبت كسي كه زمين بر او گريست و كوه هاي بلند و سر به فلك كشيده، در سوگ او به ناله و فغان آمده و عزادار شدند و آسمان از فقدان او فرياد برآورده و ستارگان بر او نوحه كردهاند.
اكنون سزاوارتر است كه ما بر او اشك ريزيم، كه مصيبتي بس گران و بزرگ بر ما وارد شده است.
ما به از دست دادن سبط پيامبر(ص) مصيبت ديدهايم؛ مصيبتي كه بر اهل دنيا گران و سنگين بود.
و ديگر پس از فقدان خاندان پيامبر(ع) در دنيا و زندگي آن خيري نيست و ديگر خوشي جايگاهي ندارد و آرزوي ماندن در ما نيست.
زمان شهادت امام
در تعيين سال شهادت امام نقلهاي مختلفي به ثبت رسيده است:
سال 202 ه. ق
سال 203 ه. ق
نظريه دوم نزد صاحبنظران مشهورتر است و شيخ كليني آن را برگزيده و مسعودي نيز آن را نقل كرده است. برخي از نويسندگان معاصر به استناد اين كه تاريخ ضرب سكههايي كه نام امام بر آنها نقش بسته است به سال 204 ه. ق نيز ديده شده، اظهار كردهاند كه پس بايد سال شهادت را 204 ه. ق بدانيم.
ولي چنان كه علامه سيدمحسن امين يادآور شده است، تاريخ ضرب سكهها دليل آن نميشود كه سكهها در زمان حيات امام ضرب شده باشد، بلكه ممكن است مردم به جهت تبرك پس از شهادت امام آنها را تهيه كرده باشند.
در تعيين روز شهادت آن حضرت نيز اتفاق نظر نيست و نظريههاي زير ديده ميشود:
ـ هفت روز مانده به پايان ماه رمضان.
ـ 23 ذي القعهده.
ـ آخرين روز ذي الحجه.
ـ اول ماه صفر.
ـ 17 ماه صفر.
ـ آخر ماه صفر.
در ميان اين نقلها، نظريه آخر يعني آخرين روز از ماه صفر، مشهورترين و قابل اعتمادترين نقل است.
در بيشتر نقلها، روز جمعه، روز شهادت آن حضرت دانسته شده است.
بنابراين، مشهورترين و قويترين نظريه در تاريخ شهادت آن حضرت، روز جمعه، آخرين روز ماه صفر سال 203 ه. ق ميباشد و آن گرامي در هنگام شهادت، پنجاه و پنج سال از عمر پربركتش ميگذشته است.
مكان شهادت و مرقد امام رضا(عليهالسلام)
امام در شهر طوس به شهادت رسيد و چنان كه خود پيشبيني و سفارش كرده بود، آن حضرت را در نقطهاي از سناباد كه بعدها «مشهدالرضا» نام گرفت، به خاك سپردند. گويا چنين مقدر بود تا فرزندي از نسل پیامبر اکرم(ص) و امامي از ائمه اثني عشر، در سرزميني دور از «مدينه الرسول» به شهادت رسد، تا مرقد نورانيش، قلب ميليون ها موحد دلباخته را متوجه كوثر زلال ولايت كند و بارگاهش در سرزمين پهناور اهل محبت و ولايت، مأمن دل هاي رميده و آهوان پناهجويي باشد كه از صياد عصيان گريخته و به دامان ولي خدا، پناهنده شده و خواهند شد.
سلام بر او آنگاه كه تولد يافت و آن زمان كه مظلومانه و دور از خاندان به شهادت رسيد و آن روز كه در اوج شكوه و عظمت، گام بر صحنه رستاخيز گذارد و چون آفتاب، جان شيعيانش را نور اميد بخشد.
منبع: موسسه جهانی سبطین تاریخ انتشار: 91/10/23 - 12:00