• امروز شنبه 3 آذر 1403
  •  
     

     


     
     
     
     
     
     

    آيا مي توان گفت كه درجات و مقامات امامان معصوم(ع) مختلف است يا اينكه هيچ دو انساني در درجه يكسان قرار ندارند؟

    نامه الکترونیک چاپ

    چهارده معصوم(ع) مظهر اسماى حسناى الهى مى‏باشند و خود فرموده‏اند: «نحن الاسماء الحسنى الذين لايقبل اللّه‏ عملاً الا بمعرفتنا» و يا از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده است كه مى‏فرمايد: «انا الاسماءالحسنى» چون اسم به معناى علامت و نشانه است و چه علامت و آيتى براى خدا بزرگ‏تر از چهارده معصوم مى‏باشد. پيامبر گرامى اسلام(ص) فرموده‏اند: «من رأنى فقد رأى الحق» ازاين‏رو مقام اسما و صفات، همان مقام معصومين(ع) مى‏باشد و كسى به اين مقام جز معصومين(ع) نائل نشده است و كسى جز آنان نمى‏تواند مظهر تام اسما و صفات الهى قرار گيرد. از اين رو امام هادى(ع) در زيارت جامعه كبيره مى‏فرمايد: «و آيات اللّه‏ لديكم و عز ائمه فيكم و نوره و برهانه عندكم و...». با توجه به زيارت جامعه گفتنى است كه پايان و اختتام و افتتاح جهان و هستى توسط اين چهارده نور پاك صورت مى‏گيرد و نزول باران و نظم آسمان‏ها توسط اين بزرگواران است و حتى آشكار شدن زمين هم توسط نور اينها است:«واشرقت الارض بنوركم». حتى آن مقام محمودى كه قرآن به پيامبرش مژده رسيدن به آن را داده است «عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا» راجع به ائمه(ع) است: «و بكم المودة الواجبة والدرجات الرفيعه والمقامالمحمود». به همين خاطر پيامبران گذشته از آدم تا خاتم(ص) متوسل به اين چهارده نور پاك مى‏شدند كه روايات در اين زمينه بسيار فراوان است و زيارت جامعه كبيره همچون شناسنامه‏اى است براى معصومين(ع) كه حكايت از مقامات آنان دارد. لذا با دقت و توجه به ترجمه اين زيارت مى‏توان تا حدودى به مقامات اين عزيزان آشنا شد. نتيجه اين كه در مقام باطن و ذات حقيقت همه ائمه(ع) نور واحد هستند. اما اين كه نسبت ائمه(ع) به پيامبر(ص)چگونه است آيا به نحو تشكيك كمال نسبت به مقامات آن حضرت است يا به نحو حقيقت واحده مى‏باشد؟ گفتنى است كه در عالم تفصيل و ظاهر به نحو تشكيك كمالى است همان‏گونه كه نسبت پيامبر(ص) به اميرالمؤمنين(ع) واميرالمؤمنين(ع) نسبت به ساير ائمه(ع) چنين است. هم‏چنين نسبت امام حسن(ع) با بقيه ائمه و... كه هر كدام در اين عالم داراى مقامات خاصى هستند. پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: « يا على! انت انت و انا انا انت منى و انا منك و لحمك لحمى و دمك دمى و مقامك مقامى انت الخليفة من بعدى و امام امتى من والاك فقد والانى و من عاداك فقد عادانى لك منى كل مقام الاّ النبوة » هر مقامى كه من دارم تو هم دارى مگر مقام نبوت كه اينها همه به حسب اين عالم است و الا در حقيقت مقام تو، مقام من است(بحر المعارف، ج 2، ص 678). در حديثى آمده است كه از حضرت على(ع) سؤال شد آيا مرد را ديده‏اى؟ مراد از مرد يعنى آيا انسان كامل راديده‏اى؟ حضرت فرمود: بلى الان خدمت آن حضرت بودم و از ايشان پرسيدم كه تو كيستى؟كه او پاسخ داد: «من گِلم» يعنى طينت و سرشت و اصل حقيقت موجودات متكثره‏ام كه همان حقيقت محمدى(ص) مى‏باشد؛ چون آنحضرت همان انسان كامل است كه جامع دو صفت جمال و جلال است. از حضرت سؤال كردم: از كجا هستى و به كجامى‏روى؟ حضرت فرمودند: «از گِل و به سوى گِل مى‏روم»؛ يعنى، من اگر چه اصل كثراتم ولى خودم نيز اصلى دارم كه از آن شروع شده و باز گشتم نيز به آن است. سپس از آن حضرت پرسيدم: من كى هستم؟ كه ايشان پاسخ فرمودند: «تو ابوتراب هستى»؛ يعنى، تو باطن اصل من كه همان ولايت است مى‏باشى؛ زيرا ولايت باطن نبوت است، بدين صورت كه نبوت ظاهر و صورت است و ولايت باطن و معنا است، گواه آن اين است كه نبوت تشبيه به گل شده است - كه مركب از آب و خاك است - و ولايت تشبيه به تراب - كه بسيط و نيز مركب است - و در اين مقام جاى توهم اتحاد بود؛ زيرا مغايرتى ميان ظاهر و باطن شى‏ء نيست كه حضرت على(ع) عرض كرد: «من توام؟» پيامبر(ص) فرمودند:«هرگز، مبادا كه اين اتحاد و عدم مغايرت را توهم كنى؛ زيرا كه اين تنزيه از دين است و در دين فقط احكام ظاهر جارىاست؛ يعنى، خلط بين ظاهر و باطن نبايد كرد هر كدام حكم خود را دارد. ازاين‏رو در دين من منم و تو تو يعنى در ظاهرشريعت و عوالم كثرت - كه شامل عالم جبروت، ملكوت، شهادت است - من منم و تو تو، هر چند كه بعد از برداشتن تعين اعتبارى، در عالم توحيد اطلاقى، من و تو يك وجود صرف مى‏باشيم كه تقييد و اطلاق و تعدد و وحدتى به آنهاراه ندارد. اما اين كه حضرت فرمود: « من ذات ذاتهايم » من اصل ذوات متكثره هستم كه شؤونات ذات حق واضافات اعتبارى به حق‏اند و حقيقتى از خود ندارند؛ زيرا ذات خداى متعال را وجودى است كه جز او وجودى نيست. در مذهب عرفا عوالم پنج تا است كه پنجمين آن انسان كامل است و برخى عالم لاهوت را به حساب نمى‏آورند كه چهار عالم مى‏دانند و چهارمى را انسان كامل مى‏دانند. به هر حال آنچه كه از اين عبارات روشن شد اين كه بين عالم ظاهر و باطن نبايد خلط كرد و هر كدام جداگانه احكام خود را دارد. پس آن جا كه سخن از وحدت است، به حسب ذات و اصل و حقيقت و باطن است و آن جا كه سخن از كثرت است به حسب ظاهر و صورت است. در اين عالم پيامبر(ص) استاد حضرت على(ع) است و به او تعليم مى‏دهد و اميرالمؤمنين استاد امام حسن(ع) و... . هم‏چنين در اين عالم ظاهر است كه شرايط متفاوت مى‏باشد و هر كدام به اقتضاى شرايط زمان و مكان حقايقى ازكمون بروز مى‏يابد. مثلاً حضرت على(ع) براى دفاع از دين به صورت قدرت يداللهى ظهور مى‏كند كه دين پيامبر را باشمشير زنده مى‏كند كه: «ضربة على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين» و در اين زمان به اسداللّه‏ شهرت مى‏يابد. وگاهى شمشير را غلاف مى‏كند و با سخنان آتشين نهج‏البلاغه از دين دفاع مى‏كند. يا امام حسن مجتبى(ع) در صلح بروزمى‏كند و حفظ دماء امت و صلاح امت را در نظر مى‏گيرد. يا امام‏حسين(ع) در شهادت و كمال ايثار و جان فدايى آشكار مى‏شود و امام‏صادق و باقر(ع) در اظهار علوم از كمون به بروز آشكار مى‏شدند و همين‏طور تا امام‏زمان(عج) كه هركدام به مقتضاى زمان خود زندگى كردند و مى‏كنند و با صفات مناسب با آن زمان بروز مى‏كنند. براى آشنا شدن با اين مطالب و آگاه شدن از مقامات ائمه هدى(ع) به كتاب بحرالمعارف ملا عبدالصمد همدانى مراجعه شود.

    منبع: پرسمان دانشجويي

    .