• امروز شنبه 3 آذر 1403
  •  
     

    شرکت شمسا

    مشكلات ناشی از ناامنی و نبود اماكن اقامتی و حمل‌ونقل، تغذیه‌ نامناسب و قیمت‌های كنترل‌نشده، سازمان حج و زیارت را بر آن داشت...
    ادامه...

     
     
     
     

     


     
     
     
     
     
     

    در محضر امام علي(عليه السلام)

    نامه الکترونیک چاپ

    زندگي اميرالمومنين، علي(عليه السلام) نه تنها براي شيعيان و مسلمانان جهان، بلکه همه انسان ها در خور تأمل و شايان الهام گيري است؛ چرا که ابعاد وجوديِ آن بزرگوار، همه بشر؛ اعم از دوست و دشمن را، شيفته و مجذوب خود کرده است.

    طلوع
    تولّد علي(عليه السلام) در روز جمعه، 13 رجب سال 30 عام الفيل، در شهر مکّه و در خانه خدا، اتّفاق افتاد. اين واقعه (تولّد علي در کعبه) حادثه منحصر به فردي است که در طول تاريخ براي هيچکس رخ نداده و نخواهد داد و پيوسته دستمايه شعر و نثر ادب پارسي و عربي قرار گرفته و مي گيرد.
    پدر آن حضرت، ابوطالب، عموي پيامبر(صلي الله عليه و آله) است که به مانند اجداد خويش، شخصي با ايمان و درست کردار بود و در راه دفاع از پيامبر(صلي الله عليه و آله) دست به شمشير برد و جانفشاني ها کرد و سه سال در شعب ابي طالب در محاصره دشمنان اسلام قرار گرفت.
    ايشان هيچگاه بتي را نپرستيد، گرچه مانند اصحاب کهف در دوران عمر، ايمان خود را پنهان مي داشت و از تاکتيک تقيه استفاده مي کرد.
    مادر اميرالمؤمنين(عليه السلام)، فاطمه بنت اسد (فرزند هاشم بن عبد مناف) از طايفه قريش و دودمان بني هاشم است. او نخستين زن (و يازدهمين مسلمان) پس از خديجه بود که به پيامبر(صلي الله عليه و آله)، ايمان آورد و به خاطر محبتهايي که در دوران کودکي به رسول خدا(صلي الله عليه و آله)کرده بود، به شدّت مورد علاقه و دعاي آن حضرت قرار داشت. هنگام مرگش وصيّت خود را به پيامبر(صلي الله عليه و آله) کرد و بعد از مرگ وي، آن حضرت در مراسم تشييع و کفن و دفن او حضور يافت، تابوتش را بر دوش گرفت و پيراهن خود را بيرون آورده، دستور داد با آن کفنش کنند.

    فضائل
    کسي را ياراي آن نيست که مناقب علي(عليه السلام) را بشمارد، ليکن به قدر گنجايش اين مقال، قطره اي از آن را ذکر مي کنيم:
    1. تولّد در کعبه
    يزيد بن قعنب مي گويد:
    من و جمعي کنار کعبه نشسته بوديم که ديديم فاطمه بنت اسد وارد مسجدالحرام شد، در حالي که حامله بود، آمد و کنار کعبه ايستاد و دست به دعا برداشت: پرودگارا! من به تو و فرستادگانت ايمان دارم. به حق بنيان گذار کعبه (ابراهيم(عليه السلام)) زايمان را بر من آسان گردان! ناگهان ديدم ديوار پشت کعبه شکافت و فاطمه داخل بيت الله شد، آنگاه ديوار به هم پيوست. ما تصميم گرفتيم در را باز کنيم ولي نتوانستيم، فهميديم امري غيبي در کار است و اين مسأله از جانب خداوند است. اين خبر به سرعت در شهر مکه پيچيد و فاطمه بنت اسد تا سه روز در داخل کعبه بود و بعد از سه روز، در حالي که نوزادش (علي(عليه السلام)) را در آغوش داشت، از همان مکان از کعبه بيرون آمد و به مردم گفت: خداوند مرا بر زنان ديگر برتري داد... .»
    يکي از شاعران در باره تولّد علي(عليه السلام) در کعبه، اينگونه سروده است:
    روزي که علي به کعبه آمد به وجود *** از بهر علي خدا در از کعبه گشود
    در بسته بداد خانه خود به علي *** حقا که علي است خانه زاد معبود*

    2 . نامگذاري
    طبق احاديث فراواني که از شيعه و سني نقل شده، نام گذاري «علي» براي آن حضرت، به طور مستقيم توسط خداوند انجام پذيرفت، گر چه در کتب آسماني پيشين، به نام هاي خاص ديگري شهرت داشته است. فاطمه بنت اسد مي گويد:
    پس از ولادت علي، چون خواستم از خانه کعبه بيرون آيم، هاتفي ندا کرد:
    «يا فاطمةُ، سمّيهِ عليّاً فهو عليّ، وَ الله العليّ الأعلي يقول: إنّي شَقَقْتُ إِسْمه مِن اسمي و أدّبته بِأَدَبي و وَقَفتُهُ علي غامِضِ علمي».
    «اي فاطمه، نام اين نوزاد را علي بگذار که خداي عليّ اعلي مي فرمايد: من نام او را از نام خود مشتق ساختم و او را به ادب خود آموختم و بر علوم نهان خويش واقف نمودم.»

    3. تربيت يافته پيامبر(صلي الله عليه و آله)
    بيشتر مورّخان آورده اند: در ايام کودکي علي(عليه السلام)، قريش دچار خشکسالي شدند و ابوطالب عائله مند بود و از عهده تأمين مخارج فرزندان برنمي آمد. حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) به عمويش عباس فرمود: برادرت ابوطالب عيالمند است، بيا تا نزد او برويم و مؤونه اش را سبک گردانيم، بدين ترتيب که من يکي از فرزندانش را برگيرم و تو نيز يکي ديگر را. عباس پذيرفت و به اتفاق نزد ابوطالب رفته، منظور خويش را درميان گذاشتند. ابوطالب پس از آنکه عقيل را نزد خود نگاه داشت، اختيار را به آنان واگذار کرد. اينجا بود که پيامبر(صلي الله عليه و آله) علي را برگرفت و عباس، جعفر را و در اين زمان حضرت علي(عليه السلام) شش سال داشتند. بنابراين، شخصيت اميرمؤمنان(عليه السلام) تحت تربيت مستقيم پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) و آن هم در حساس ترين زمان تأثير پذيري، شکل گرفت.

    4. اولين مسلمان
    سبقت در اسلام، طبق آيه 100 سوره توبه، از امتيازات يک مسلمان است.
    همه شيعيان و هفتاد تن از علماي اهل سنت بر اين باورند که نخستين مسلمان اميرمؤمنان(عليه السلام) بود و مطابق آنچه در فضيلت قبل ذکر نموديم، اين مطلب طبيعي خواهد بود. روزي پيامبر(صلي الله عليه و آله) در حالي که دست بر شانه علي(عليه السلام) زد، فرمود: «أَنْتَ يا عَلِيُّ أَوَّلُ النَّاسِ إِسْلاماً وَ أَوَّلُ النَّاسُ إِيمَاناً وَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي».
    انس بن مالک مي گويد: «بُعِثَ النَّبيّ يَومَ الإثنين و أسلم عليٌّ يوم الثّلاثاء».
    «رسول خدا(صلي الله عليه و آله) روز دوشنبه مبعوث شد و علي(عليه السلام) روز سه شنبه اسلام آورد.»
    بعضي از معاندان خواسته اند، تقدّم در اسلام علي(عليه السلام) را مخدوش نمايند، به اين بهانه که حضرتش در آن زمان ده سال بيشتر نداشته. در حالي که قرآن در مورد حضرت يحيي(عليه السلام) مي گويد: "وَ آتَيْناهُ الْحُکْمَ صَبِيّاً"؛ «ما حکم نبوت را در کودکي به او داديم».
    و از عيسي(عليه السلام) نقل مي کند که هنوز در گهواره بود و فرمود: "...إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتانِيَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً".
    شيخ مفيد(رحمه الله) نيز در اين مورد مي گويد: «صغر سن منافاتي با کمال عقل ندارد و بلوغ، در احکام شرعي معتبر است نه احکام عقلي.»

    5. ليلة المبيت
    پس از سيزده سال اقامت پر رنج رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در مکه، مشرکان در شبي خوفناک تصميم به ترور آن حضرت گرفتند. همان شب پيامبر به فرمان خداوند از شهر مکه خارج و در «غار ثور» پنهان شد و سپس عازم يثرب گرديد و به علي(عليه السلام) دستور داد تا در بستر آن حضرت بخوابد و رو انداز مخصوص آن حضرت را بر خود بيفکند. در آن شب عده اي از مشرکان مکه در پشت ديوار منتظر فرصت بودند تا با شمشيرهاي آخته به حضرتش حمله کنند و در اين ميان، پي در پي به سوي خوابيده در بستر، سنگ مي زدند «فلا يشکّون أنّه رسول الله(صلي الله عليه و آله) حتّي إذا برق الفجر...»؛ «شک نداشتند که وي رسول خدا است تا وقتي که فجر طالع گرديد.»

    6. هجرت
    گرچه علي(عليه السلام) در اصل هجرت با ساير اصحاب يکسان است ولي آنچه مهاجرت ايشان را ممتاز مي سازد، چند نکته است:
    الف: پس از هجرت پيامبر و طبق دستور آن حضرت، امام علي(عليه السلام) چند روز در مکّه ماند تا بدهي هاي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را پرداخت کند و امانتهايي که نزد ايشان بود را به صاحبانش برگرداند.
    ب: اميرمؤمنان(عليه السلام) در هنگام هجرت، که نيمه شب انجام شد، فواطم (فاطمه زهرا(عليها السلام)، فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر زبير بن عوام) را با خود برداشت و به سمت مدينه حرکت کرد.
    ج: علي(عليه السلام) و همراهان، پس از حرکت از مکه، مورد تعقيب گروهي از مشرکان قرار گرفتند که تقاضاي بازگشت به مکه را داشتند، وقتي نصحيتهاي آن حضرت در آنها تأثير نگذاشت، با آنها درگير شده جنگيد و يکي از آنها را به هلاکت رساند و بقيه متواري شدند.
    هـ: پيامبر روز اوّل ماه ربيع الاول، از غار ثور به سوي مدينه حرکت کردند و روز دوازدهم همان ماه به نخستين محلّه مدينه؛ يعني قُبا رسيدند، ولي به احترام اميرالمؤمنين(عليه السلام) وارد مدينه نشدند، بلکه صبرکردند تا آن حضرت به آنجا برسد و به آنان ملحق شود و بدين سبب تا روز پانزدهم ربيع (سه روز) صبر کردند و پس از ورود علي(عليه السلام)با همراهي ايشان، وارد مدينه شدند که همين امر سبب خشم برخي از صحابه گرديد.(1)

    7. ساختن مسجد النبيّ(صلي الله عليه و آله)
    نخستين اقدام پيامبر(صلي الله عليه و آله) پس از ورود به يثرب (مدينه)، بناي مسجد بود. علي(عليه السلام) نيز در ساخت مسجد، فعاليت زيادي کرد و اين رجز را مي خواند:
    لا يستوي من يعمر المساجداً *** و من يبيت راکعاً و ساجداً
    يدأب فيها قائماً و قاعداً *** و من يکر هکذا معانداً
    و من يري عن الغبار حائداً
    پس از اتمام کار مسجد، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و جمعي از مهاجرين، براي خود اتاق هايي در اطراف مسجد و چسبيده به آن ساختند و هر کدام دري از اتاق خود به مسجد گشودند که در هنگام نماز و اوقات ديگر، از همان درها رفت و آمد مي کردند. تا پس از چندي که از طرف رسول خدا(صلي الله عليه و آله) دستور آمد:
    «سُدُّوا الاَْبْوابَ کُلَّها إِلاّ بابَ عَلِيّ»؛ «درها را ببنديد مگر در خانه علي(عليه السلام) را.»
    چون صحابه زبان به اعتراض گشودند، پيامبر فرمود:
    «مَا أَنَا سَدَدْتُ أَبْوَابَکُمْ وَ فَتَحْتُ بَابَ عَلِيّ(عليه السلام) وَ لَکِنَّ اللَّهَ فَتَحَ بابَ عَلِيٍّ وَ سَدَّ أَبْوَابَکُمْ»؛ «من از پيش خود اين کار را نکردم بلکه خدا در خانه علي را باز گذارد و درهاي شما را بست.»

    8. اخوّت با رسول الله(صلي الله عليه و آله)
    چند ماه از ورود پيامبر به مدينه نگذشته بود که آن حضرت، طي مراسمي ميان اصحاب خود از مهاجر و انصار پيمان برادري برقرار کرد و خود حضرتش با علي بن ابي طالب(عليه السلام) پيمان اخوّت بست و به ايشان فرمود: ««أَنْتَ أَخِي وَ أنَا أَخُوکَ».
    و طبق برخي نقل ها، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ميان مهاجر و انصار پيمان اخوّت بست و براي علي(عليه السلام) برادري تعيين ننمود. علي(عليه السلام) از حضرت پرسيد: «اي رسول خدا، ميان اصحاب خود پيمان برادري بستي ولي مرا با هيچ کس برادر قرار ندادي؟»
    پيامبر فرمود: «سوگند به خدايي که مرا به حق به نبوّت برگزيد، تو را باز نگذاشتم مگر براي خودم. تو نسبت به من، به منزله هارون به موسايي، جز آنکه پيامبري پس از من نيست و تو برادر و وارث من هستي. تو با من و دخترم فاطمه در بهشت در قصر من خواهيد بود. «أَنْتَ أَخِي وَ رَفِيقِي» سپس اين آيه (که در مورد بهشتيان است) را سه مرتبه تلاوت کرد: "...إِخْواناً عَلي سُرُر مُتَقابِلِينَ" يعني دوستان در راه خدا که به يکديگر مي نگرند.»
    در احاديث بسياري که اهل سنّت نيز نقل کرده اند آمده است که پيامبر فرمودند: «من و علي از يک نور يا يک شجره هستيم.»

    9. جنگ بدر
    در سال دوم هجرت، جنگ بدر به وقوع پيوست که با پيروزي مسلمين به پايان رسيد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين پيروزي، سهم بزرگي داشت؛ چرا که دلاوران و شجاعاني از مشرکين همچون «وليد بن عتبه، عاص بن سعيد، طعيمة بن عديّ، نوفل بن خويلد و...» به دست آن حضرت به هلاکت رسيدند. اينان کساني بودند که هر يک به تنهايي در برابر انبوهي از دشمن مقاومت مي کردند. براي مثال، نوفل کسي است که وقتي رسول خدا(صلي الله عليه و آله)شنيد وي در جنگ حاضر شده، دست به دعا برداشت: «أَللّهُمَّ اکْفِنِي نُوفِلاً»؛ «خدايا! مرا از شرّ نوفل آسوده ساز» و چون در پايان جنگ شنيدند که نوفل به دست علي(عليه السلام) کشته شد، تکبير گفت و شکر خدا را به جا آورد؛ «اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي أَجابَ دَعْوَتِي فِيهِ».

    10. همسري فاطمه(عليها السلام)
    امام صادق(عليه السلام) فرمودند:
    «لَوْ لا أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَي خَلَقَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) لِفَاطِمَةَ مَا کَانَ لَهَا کُفْوٌ عَلَي ظَهْرِ الاَْرْضِ مِنْ آدَمَ وَ مَنْ دُونَهُ»؛ «چنانچه خداوند علي(عليه السلام) را نمي آفريد، همشأني براي فاطمه(عليها السلام) در روي زمين يافت نمي شد.»
    تاريخ نگاران نوشته اند که خواستگاران زيادي براي حضرت زهرا(عليها السلام) آمدند امّا پيامبر مي فرمود: «أَمْرِها إِلي رَبِّها»؛ «اين مطلب با خدا است» تا آنکه علي(عليه السلام) اقدام به خواستگاري کرد و پيامبر گرامي پذيرفت.

    11. لا سيف اِلاّ ذوالفقار و لا فتي اِلاّ علي
    سال سوم هجرت، جنگ اُحُد به وقوع پيوست که در ابتدا با پيروزي مسلمين همراه بود، ولي بر اثر نافرماني جمعي از مسلمانان، مصيبتهاي سختي بر لشکر اسلام وارد شد و آنان را مجبور به شکست کرد. دشمن به قصد جان پيامبر که افرادي و از جمله علي(عليه السلام)گرد ايشان بودند جلو آمد و عده زيادي از مسلمين را به شهادت رساند. تنها بازماندگان در اطراف پيامبر عبارت بودند از علي(عليه السلام)، ابودجانه و سهل بن حنيف. اگر نبود دفاع اميرالمؤمنين(عليه السلام) و رشادت هاي آن بزرگوار، به يقين جان پيامبر گرامي اسلام در خطر بود و چه بسا نشاني از اسلام باقي نمي ماند. بدين سبب بود که همه اصحاب در پايان اين جنگ شنيدند که جبرئيل فرياد برآورد: «لا سَيْفَ إِلاَّ ذُو الْفَقَارِ وَ لا فَتَي إِلاَّ عَلِيٌّ».

    12. لَضَرْبَةُ عَلِيّ يَومَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثّقْلَيْن».
    شوّال سال پنجم هجرت، مشرکين مکه با همدستي يهوديان مدينه با مردان جنگي و ساز و برگ کامل به سمت اين شهر حرکت کردند. اين خطر بزرگ که با توطئه منافقين داخل مدينه و گرسنگي و ترس شديد مسلمين قرين شد، سبب تزلزل بسياري از ياران پيامبر گرديد.
    در اين لشکرکشيِ بزرگ که حضور «عمرو بن عبد وَدّ» (شجاع ترين عرب که به تنهايي با هزار مرد جنگي مقابله مي کرد) جوّ رعب و وحشت را بر مسلمين حاکم کرده بود، تنها و تنها شجاعت علي(عليه السلام) به مسلمين روحيه بخشيد و دل رسول الله(صلي الله عليه و آله) را شادمان کرد و آن چيزي جز مقاتله با عمرو نبود. در اين هنگام نبيّ گرامي فرمود: «بَرَزَ الإِيْمانُ کُلُّهُ إِليَ الشِّرکِ کُلِّهِ»؛ «همه ايمان با همه شرک روبرو گرديد.»
    و پس از کشته شدن عمرو بن عبد وَدّ به دست اميرالمؤمنين(عليها السلام) بنابر نقل متواتر شيعه و سني، پيامبر فرمود: «لَضَرْبَةُ عَلِيّ يَومَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثّقْلَيْن».
    «همانا ضربت علي(عليه السلام) در روز خندق، از عبادت جن و انس برتر بود.»

    13. جنگ خيبر
    خيبر، مرکز بسياري از توطئه ها توسط يهوديان بر ضدّ مسلمانان بود؛ بدين سبب در سال هفتم هجرت، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به فکر فتح «خيبر» در دويست کيلومتري مدينه در شمال غرب اين شهر افتاد. اين قلعه پايگاه محکم آنان و متشکل از هفت قلعه تو در تو بود. پيامبر به همراهي 1600 تن از ياران، اين منطقه را محاصره کردند.
    طولي نکشيد که لشکري را به فرماندهي ابوبکر براي فتح خيبر فرستاد. او بدون هيچ گونه پيروزي بازگشت. دفعه دوم، لشکر را به عمر سپردند او نيز کاري از پيش نبرد.
    پيامبر فرمودند: «لاَُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ کَرَّاراً غَيْرَ فَرَّار...»
    «فردا پرچم را به مردي مي سپارم که خدا و رسول را دوست دارد و آنها نيز او را دوست مي دارند. حمله افکني که فرار نکند.»
    آنگاه فرمود: علي کجاست؟ گفتند دچار درد چشم است. پيامبر در حق ايشان دعا کردند و علي را به ميدان نبرد فرستادند.
    آري، در اين جنگ بود که «مرحب خيبري» قهرمان بزرگ يهود به هلاکت رسيد و در قلعه به دست آن حضرت از جايي کنده شد و قلعه ها يکي پس از ديگري فتح گرديد. خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين مورد فرمود: «وَ اللهُ ما قَلَعْتُ بابَ خَيْبَر بِقُوَّة جِسْمانِيّة وَ لکِنْ بِقُوَّةٌ رَبّانِيّة».

    14. ردّ شمس
    دانشمندان شيعه و بسياري از علماي اهل سنّت اين ماجرا را نقل کرده اند که در سال هفتم هجرت، هنگام عصر، پيامبر، علي(عليهما السلام) را به دنبال مأموريتي فرستاد و به دنبال آن، نماز عصر حضرت قضا شد. پيامبر دست به دعا برداشت:
    «اللَّهُمَّ إِنَّ عَلِيّاً کَانَ فِي طَاعَتِکَ وَ طَاعَةِ رَسُولِکَ فَارْدُدْ عَلَيْهِ الشَّمْسَ».
    «خدايا! او در راه طاعت تو و فرمانبرداري پيغمبرت بوده است. پس خورشيد را براي او باز گردان.»
    اسما مي گويد: خورشيد را ديدم که غروب کرد ولي ديدم که بار ديگر طلوع نمود.

    15. شکستن بتها
    شکستن بتهاي کعبه، دو مرتبه به دست علي(عليه السلام) انجام گرفت؛ يک مرتبه قبل از هجرت و يک مرتبه در فتح مکه، پس از هجرت.
    آري، علي(عليه السلام) بر دوش رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بالا رفت و کعبه، اين يادگار ابراهيم(عليه السلام) به دست او از لوث بتها پاک گرديد.

    16. جنگ حنين
    پس از فتح مکه، توطئه اي ديگر برضدّ مسلمانان از جانب مشرکان طرح ريزي شد و جنگ «حنين» به وجود آمد. در اين نبرد مسلمانان به علّت کثرت جمعيت دچار غرور شدند و همين امر سبب شکست آنان گرديد و همگي گريختند جز ده نفر که يکي از آنان اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود.

    17. جنگ تبوک
    سال نهم هجرت به پيامبر خبر رسيد روميان در صدد حمله به شمال غرب حجازند. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) با اعلام بسيج عمومي به همراه سي هزار نفر به سوي «تبوک» حرکت کردند، ولي از آنجا که اين سفر در اواخر تابستان و زمان برداشت خرما و خشکسالي و همراه با فاصله زياد بود، جمعي از منافقان از اين حرکت سر باز زده، تصميم گرفتند در مدينه بمانند تا با تبليغات سوء و جلسات مخفي، مرکز حکومت اسلام را متزلزل سازند. بدين جهت پيامبر(صلي الله عليه و آله) علي(عليه السلام) را در مدينه باقي گذاشت. اميرالمؤمنين(صلي الله عليه و آله) به حضرت عرض کرد: تَخْلِفني مَعَ الْخَوالِفِ؟»؛ «آيا مرا با متخلّفان به جاي نهادي؟»
    پيامبر پاسخ دادند: «إِنَّ الْمَدِينَةَ لا تَصْلَحُ إِلاّ بِي أَوْ بِکَ»؛ مدينه جز با حضور من يا تو اصلاح نخواهد شد.»
    آنگاه فرمودند: «أَ ما تَرْضي أَنْ تَکُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسي إِلاّ أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي؟»

    18. مباهله
    جمعي از بزرگان نصاراي نجران وارد مدينه شدند و پس از گفتگوي طولاني با پيامبر، حاضر به تسليم در برابر حقيقت نگشتند، از اين جهت، حضرتش به آنها پيشنهاد مباهله ـ نفرين طرفيني ـ داد و آنان نيز پذيرفتند. همه مورّخان نوشته اند در روز موعود، پيامبر همراه اميرالمؤمنين(عليه السلام) فاطمه زهرا(عليها السلام) امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) از منزل خارج شدند و در جايگاه خود قرار گرفتند. بزرگِ مسيحيان که اين منظره را ديد، رو به ياران خود کرده، گفت: من چهره هايي مي بينم که چنانچه دست به دعا بردارند، کوهها از جاي خود کنده مي شوند اگر مايل هستيد ناقوس کليساها به صدا درآيد و مسيحيتي در روي زمين باقي بماند، از اين مباهله خودداري کنيد. قرآن نيز در سوره آل عمران، اشاره به اين ماجرا نموده از علي(عليه السلام) تعبير به «نفس» و جان پيامبر کرده است.

    19. حَجّة الوداع
    سال دهم هجرت، پيامبر عازم حج شد، در اين سفر، که همه زنان آن حضرت و جمع زيادي از مهاجران و انصار، همراه ايشان بودند، هنگام بازگشت، در روز جمعه هيجدهم ذي حجه، جبرئيل اين آيه را نازل کرد: "يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ"
    و آنگاه پيامبر بعد از نماز ظهر، ضمن خطبه اي، موضوع جانشيني علي(عليه السلام) را مطرح کرد و سه مرتبه فرمود: «فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» سپس افزود: «اَلّلهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ، وَ أحَبّ مَن أَحَبَّهُ و أبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ و انْصُر مَن نَصَرَهُ وَ اخْذُل مَن خَذَلَهُ، وَ أَدرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دارَ...»، و بعد فرمودند شاهدان به غايبان برسانند.
    آنگاه اصحاب، نزد اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمده اين مقام را به حضرتش تهنيت گفتند.

    20 . غسل دادن رسول الله(صلي الله عليه و آله)
    رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در مورد خاندان خويش وصيّت کرد: «إِنِّي تارِکٌ فِيکُم الثّقْلَين کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي». آنگاه خطاب به اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: «لا يُغَسِّلْني أَحَدٌ غَيْرکَ».
    علي مي فرمايد: «وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ(صلي الله عليه و آله) وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَي صَدْرِي... وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ(صلي الله عليه و آله)وَ الْمَلائِکَةُ أَعْوَانِي».
    * * *
    آنچه تا اين مرحله آورديم، بخشي از فضايل اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود که طبق تاريخ حيات رسول الله(صلي الله عليه و آله) مرتب ساختيم، اکنون به بيان بخشي ديگر از فضايل و يا بخشهايي از زندگي آن بزرگوار مي پردازيم:

    علم و دانش
    در کثرت علم علي(عليه السلام)، همين بس که پيغمبر خدا هنگام رحلت به رازگويي با آن بزرگوار پرداخت و وقتي از علي(عليه السلام) سؤال شد آن راز چه بود، فرمود: «عَلَّمَنِي ألفَ باب مِنَ الْعِلْمِ ينفتح لي مِن کُلِّ باب ألف باب».
    دليل هاي ديگري نيز ما را بر علم آن حضرت رهنمون مي گردند:
    الف: گفتار آن حضرت: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»؛ «از هرچه مي خواهيد، بپرسيد.»
    تاريخ نگاران، آورده اندکه غير از آن امام همام، هر کس اين ادعا را نمود، رسوا شد.
    ب: مراجعات از دور و نزديک به علي(عليه السلام) و در سخت ترين مسائل، به گونه اي که غاصبان حق آن حضرت که خود را به عنوان خليفه رسول الله(صلي الله عليه و آله) معرفي کرده بودند، در اکثر سؤالات، وامانده ناچار به استفاده از زلال علم آن جانشين واقعي بودند.
    ج: قضاوت هاي بي نظير اميرالمؤمنين(عليه السلام)؛ چرا که بديهي است قضاوت صحيح، بدون علم ممکن نيست.
    د: سخنان گهربار و بي مانند اميرالمؤمنين(عليه السلام) چه اخبار از آيندگان و چه کلمات عميق نهج البلاغه و ساير گفتارها، گويا قطره اي از درياي دانش علوي است.

    زهد
    اميرمؤمنان(عليه السلام) باتشريح ماهيّت فريباي دنيا، خطاب به آن مي فرمايد «غُرُّي غَيْرِي».
    آن حضرت، در حالي که مي توانست بهترين بهره ها را از دنيا بگيرد، اما در حدّ پايين ترين افراد، زندگي مي گذراند. در حالي که باغ ها، قنوات و چاه هاي بسياري احداث و سپس همه را در راه خدا وقف کرد.

    عدل
    يکي از صفات برجسته علي(عليه السلام) عدل آن حضرت است که همين امر نيز سبب شهادتش گرديد. او چنانچه مي شنيد فرماندارش به کسي ستم روا داشته، به عزل يا تفحّص از حال او مبادرت مي کرد و به احدي از نزديکان خويش اجازه بهره برداري خصوصي از بيت المال را نمي داد. زماني که شنيد دخترش دست بندي از بيت المال را به طور عاريه مضمونه گرفته است، نهيب بر ابن ابي رافع (مسؤول بيت المال) زد و فرمود: چرا به مسلمانان خيانت کردي؟ سپس فرمود: اگر دخترم دستبند را به عنوان عاريه مضمونه نگرفته بود، اوّلين زن هاشمي بود که دستش را به عنوان دزدي قطع مي کردم! آنگاه خطاب به دخترش که گفته بود من پاره تن شما هستم، فرمود: آيا همه زنهاي مهاجر در روز عيد خود را به چنين چيزي زينت مي کنند؟ آن حضرت سرانجام دستبند را گرفت و به جاي خود بازگرداند.

    عبادت
    هنگام نماز، رنگ از رخسار مبارکش مي رفت و بدنش مي لرزيد. به حضرتش عرض مي شد: شما را چه مي شود؟ مي فرمود: وقت اداي امانتي رسيده که خداوند آن را به آسمان و زمين و کوه ها عرضه داشت و آنها از حملش امتناع ورزيدند.
    ابن عباس مي گويد: «در جنگ صفين ديدم امام در حالي که شمشير مي زند، مراقب خورشيد است. وقتي از سبب اين امر پرسيدم، فرمود: مراقب زوال هستم، گفتم: در اين گير و دار جنگ، وقت نماز است؟ فرمود: «إِنَّمَا نُقَاتِلُهُمْ عَلَي الصَّلاةِ» و باز ابن عباس مي گويد: هيچگاه نماز شب آن حضرت ترک نشد حتي شب جنگ.»

    حکومت اميرالمؤمنين(عليه السلام)
    بعد از بيست و پنج سال روي گرداني از علي(عليه السلام) و کنار گذاشتن حديث غدير و پس از آنکه جامعه حجاز و عراق به علّت بي لياقتي حاکمان، دچار تحيّر شدند، مردم به اميرالمؤمنين(عليه السلام) روي آرودند. حضرت، ضمن سخنراني در جمع کثيري از مردم، فرمود:
    «اگر نبود حضور حاضران و اتمام حجّت به وسيله آنان، ريسمان شتر خلافت را به گردنش مي انداختم تا هر جا که خواهد برود.»
    آغاز حکومت آن حضرت، سال 35 هجري و انتهاي آن، سال 40 بود. اين دولت کريمه پنج ساله، داراي ويژگي هايي است که به بخشي از آنها اشاره مي شود:
    1. زندگي آن حضرت از نظر مادي و اقتصادي، در اين مدّت از عمرش، به مانند پايين ترين و ضعيف ترين اقشار جامعه بود.
    «وَ لَقَدْ وُلِّيَ النَّاسَ خَمْسَ سِنِينَ فَمَا وَضَعَ آجُرَّةً عَلَي آجُرَّة...».
    «در اين 5 سال، آجري بر روي آجر قرار نداد و زميني را نخريد و درهم و ديناري بر جاي نگذاشت.»
    خود آن حضرت مي فرمايد: «به خدا سوگند آن قدر جبّه خود را پينه زدم تا آنکه از پينه زننده خجالت کشيدم و کسي به من گفت: آيا بعد از اين همه، آن را از خود دور نمي کني؟»
    2. رسيدگي به شکايات؛ سوده يکي از زنان شجاع عرب در حضور معاويه، لب به مدح علي(عليه السلام) گشود و گفت: «روزي به شکايت از فرماندار، نزد ايشان رفتم، او نماز مي خواند، پس از نماز با مهرباني فرمود: حاجتي داري؟ شکايت خود را گفتم. علي(عليه السلام) گريه کرد و گفت: خدايا! تو شاهدي که من اينان را براي ظلم بر خلق تو نگماشته ام! آنگاه تکه پوستي برداشت و نامه اي نوشت و به من داد. اين نامه را به والي آن شهر رساندم. فرماندار اين نامه را خواند و دست از کار برداشت، در حالي که از کار برکنار شده بود.»(1)
    3. جنگ هاي متوالي؛ در مدّت محدود حکومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) سه جنگ بزرگ بر آن حضرت تحميل گرديد:
    جنگ جمل (ناکثين)؛ بنيان گذار اين جنگ، عايشه و ياران او، طلحه و زبير بودند که جزو نخستين بيعت کنندگان با اميرالمؤمنين(عليه السلام) به شمار مي رفتند. اين نبرد، در سال 36 هجري در بصره به وقوع پيوست و يک روز بيشتر طول نکشيد و علي(عليه السلام) بعد از نصايح بسيار و اتمام حجّت و شروع جنگ توسط دشمن به دفاع پرداخت و اين فتنه را ريشه کن ساخت.
    جنگ صفين (قاسطين)؛ شام يکي از استان هاي تحت حکومت اميرالمؤمنين(عليه السلام)بود که معاويه اعلام خود مختاري کرد و قصد تجزيه مملکت اسلامي را در سر مي پروراند. در بيست و دوم محرم سال 37 هجري در منطقه صفّين اين نبرد به وقوع پيوست و با رشادت هاي مجاهديني همچون مالک اشتر، مي رفت که اين غائله نيز ريشه کن گردد ولي تزوير دشمن از يکسو و نابخردي بعضي از ياران از سوي ديگر، اين جنگ را متوقف کرد. معاويه با راهنمايي عمرو بن عاص، قرآنها را بر سر نيزه ها بلند کرده، کوته بينان را به ترديد انداختند و صلح را بر حضرتش تحميل کردند و همان ساده انديشان، شخصي همچون ابوموسي اشعري را به داوري برگزيدند که هيچيک از اين امور، مورد رضايت حضرت علي(عليه السلام) نبود.
    جنگ نهروان (مارقين)؛ اينان همان متعصبان بي رحم و کوردلي بودند که از کثرت عبادت، پيشاني آنها پينه بسته بود ولي از ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بهره اي نداشتند. آنها مي گفتند ما با پذيرفتن حکميّت در جنگ با معاويه گناه کرديم و کافر شديم و همگي بايد توبه کنيم و رفته رفته هر حاکميتي را مورد انکار قرار دادند.
    علي(عليه السلام) بعد از نصايح بسيار، بعضي از آنان را هدايت کرد ولي بقيه بر عناد خود اصرار ورزيدند. در اين جنگ چهار هزار نفر از آنان به دست لشکر علي(عليه السلام) به هلاکت رسيدند و تنها ده نفر از آنان موفق به فرار شدند.
    گفتني است، ماجراي خروج آنان بر حاکميت و دين را سال ها قبل، پيامبر به علي(عليه السلام)خبر داده بودند. بعد از اتمام اين نبرد، اميرالمؤمنين(عليه السلام) ضمن سخنراني فرمود: «من چشم فتنه را درآوردم و کسي ديگر جز من جرأت بر چنين امري نداشت.»

    شهادت
    مدّتي پس از ماجراي نهروان، جمعي از خوارج در مکه گرد آمدند و به اين نتيجه رسيدند که امّت اصلاح نخواهد شد مگر با از ميان برداشتن علي(عليه السلام) و معاويه و عمرو بن عاص . عبدالرحمان بن ملجم گفت: من خاطر شما را از علي آسوده مي سازم. بَرَک بن عبدالله قتل معاويه را برعهده گرفت و عمرو بن بکر کشتن عمرو عاص را. تصميم آنان بر اين شد که در شب 19 رمضان به اين امر اقدام کنند. برک، عازم شام گرديد، اما توانست معاويه را مجروح سازد. و عمرو بن بکر راهي مصر شد ولي در آن شب شخصي ديگر به جاي عمروعاص به مسجد آمد و او کشته شد.
    و اما ابن ملجم وارد کوفه شد و با زني به نام «قطام» آشنا گرديد و از وي خواستگاري نمود. قطام بخشي از مهر خود را کشتن اميرالمؤمنين(عليه السلام) قرار داد.
    ابن ملجم شب 19 رمضان سال 40 هجري وارد مسجد کوفه گرديد و با شمشيري که آن را آلوده به زهر نموده بود، بر فرق مبارک حضرت زد. در اين هنگام دو سخن شنيده شد؛ يکي از علي(عليه السلام) که فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» و ديگري از جبرئيل هنگامي که درهاي مسجد به هم خورد و لرزه اي زمين را فراگرفت که فرياد برآورد:
    «تَهَدَّمَتْ وَ الله أرکان الهُدي... قُتل عَلِيّ الْمُرتَضي قَتَلَهُ أَشْقَي الأَشْقِياء».

    فرزندان و برادران علي(عليه السلام)
    رجال شناسان، تعداد اولاد اميرالمؤمنين(عليه السلام) را 28 نفر دانسته اند:
    1 ـ 5: امام حسن، امام حسين(عليهما السلام)، زينب(عليها السلام)، امّ کلثوم(عليها السلام)، ومحسن ازفاطمه زهرا(عليها السلام)
    6 . محمد حنفيه از خوله (دختر جعفر بن قيس).
    7 ـ 10: ابوالفضل العباس(عليه السلام)، جعفر، عثمان و عبدالله از امّ البنين (فاطمه دختر حزام ابن خالد) همگي در کربلا به شهادت رسيدند.
    11. يحيي بن علي، از اسماء بنت عميس
    12 ـ 13: محمد اصغر و عبيدالله از ليلي دارميه (دختر مسعود) که بنابر قولي اينان نيز در کربلا به شهادت رسيدند.
    14 ـ 15: عمر اطرف و رقيه از امّ حبيبه بودند که دوقلو به دنيا آمدند.
    16 ـ 17: امّ الحسن و رمله از امّ سعيد بودند.
    18 ـ 28: نفيسه، زينب صغري، رقيه صغري، امّ هاني، امّ کرام، جمانه، امامه، امّ سلمه، ميمونه، خديجه و فاطمه از زنان ديگر.
    برادران علي(عليه السلام) عبارتند از: طالب، عقيل، جعفر و علي(عليه السلام) که ميان آنها ده سال فاصله بود؛ يعني هنگامي که آن حضرت به دنيا آمدند، جعفر ده سال، عقيل بيست سال و طالب سي سال داشتند.

    اصحاب اميرالمؤمنين(عليه السلام)
    برخي ياران مشهور امام علي(عليه السلام) عبارت بودند از:
    1. اصبغ بن نباته 2 . اويس قرني 3 . حارث بن عبدالله الاعور الهمداني 4 . حجربن عديّ الکندي 5 . رُشيد هجري 6 و 7. زيد و صعصعه فرزندان صوحان العبدي 8 . سُليمان ابن صُرد خزاعي 9 . سهل بن حنيف انصاري 10 . ابوالاسود دئلي 11 . عبدالله بن ابي طلحه 12 . عبدالله بن بُديل 13 . عبدالله بن جعفرالطيّار 14 . عبدالله بن خبّاب 15 . عبدالله بن عباس 16 . عُثمان بن حُنيف 17 . عديّ بن حاتم 18 . عقيل بن ابي طالب 19 . عمرو بن حَمِق خزاعي 20 . قنبر 21 . کميل بن زياد نخعي 22 . مالک اشتر 23 . محمد بن ابي بکر 24 . محمد بن ابي حذيفه 25 . ميثم تمّار 26 . هاشم بن عُتبه.

    نهج البلاغه
    نهج البلاغه، همان درياي بيکراني است که ساحلي براي آن شناخته نشده و نهايت آن براي احدي درک نگرديده است و اين همان بحر پرگوهري مي باشد که هر يک از محققان و عالمان به قدر ظرفيت خويش توانسته اند از آن بهره گيرند.
    اين مجموعه را سيد رضي (359 ـ 406) از کتب معتبر و مختلفي که نزد وي بوده جمع آوري نمود، که مشتمل بر 241 خطبه، 79 نامه و 480 سخن کوتاه و حکمت آميز است.
    به مصداق «کلام الامير اميرالکلام» مي توان اذعان نمود که نهج البلاغه معجزه اي است که ويژگي هايي را همچون قرآن در خود جمع کرده است:
    الف: فصاحت و بلاغت.
    ب: چند بُعدي بودن و قابليت تفسيرهاي گوناگون.
    ج: عدم تأثير مرور زمان بر آن.
    د: خضوع همه اُدبا در برابر نهج البلاغه.
    هـ: نفوذ در ابعاد روح و روان بشر.
    ابن ابي الحديد (قرن هفتم) مي گويد: «به حق سخن علي(عليه السلام) را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراتر خوانده اند. همه مردم، فن خطابه و نويسندگي را از او گرفته اند. کافي است که مردي مانند «جاحظ» در «البيان و التبيين» و ساير کتب خويش ستايشگر او است.»

    پي نوشت ها:
    1. سيد هاشم رسولي، زندگاني اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ص26، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، علامه سيد رضا هندي نيز به عربي چنين سروده است:
    لَمّا دَعاکَ الله قِدْماً لاَنْ *** تُولَدَ في الْبَيْتِ فَلَبَيَّتَهُ
    شَکَرْتَهُ بَيْنَ قُرَيش بِاَنْ *** طَهَّرْتُ مِنْ اَصْنامِهِمْ بَيْتَه

    منبع: ره توشه عتبات عاليات؛ جمعي از نويسندگان

    .